با تو سخن چه گویم من راوی چشمان تو هستم
با تو سخن چه گویم
وقتی غرق می شوم در عمق چشمانت
وقتی مژه های بلندت پرده ای از آرامش را به روی دنیایم میکشد
من از عشق نمیتوانم بگویم
آری آنگاه که مات و مبهوت عطر موهایت می شوم
با تو باید از تو گفت
از آغاز از سکوت دنیا از بودن من و تو
از خوابی عمیق بر روی بازوانم
با تو باید از تو گفت
با تو از تو میگویم
کلمات یاری نمیکند
باید از تو گفت
بی پروا
از عطر گیسوانت
از غرور چشمانت
از تو از عاشقی
من راوی چشمان تو هستم